جملات بزرگان ، جملات کوتاه حکیمانه

جملات وایبری , جملات پند آموز و زیبا ، سخنان پند آموز ، جملات بزرگان ، جملات کوتاه حکیمانه ، سخن بزرگان ، حرف پند آموز ،جملات عاشقانه

جملات بزرگان ، جملات کوتاه حکیمانه

جملات وایبری , جملات پند آموز و زیبا ، سخنان پند آموز ، جملات بزرگان ، جملات کوتاه حکیمانه ، سخن بزرگان ، حرف پند آموز ،جملات عاشقانه

من در درونم خاطرات بسیاری دارم

من در درونم خاطرات بسیاری دارم

نوازشهای بسیاری که با گذر زمان آنها را حفظ کرده ام

یک واژه فضای مرا می پوشاند

مرا از سکوت در احساسات می رباید

و من بی کلام باقی می مانم

در این تنهایی من نومیدم

و در طلب به دام کشیدنت

دور از دسترس گمشده در بازوان دیگری

برای سکوتت من احساس اسارت می کنم

دور از دسترس توانا در آزردن من

برای آنکه مالکت باشم از درون میمیرم

چقدر دوست دارم که بگویم متاسفم

و فریاد بر می آورم دلیل آنکه تو را ندارم

یک واژه فضای مرا می پوشاند

و مرا مشوش از سقوط احساسات می دارد

و من بی کلام باقی می مانم

در این تنهایی من نومیدم

و در طلب به دام کشیدنت

دور از دسترس گمشده در بازوان دیگری

برای سکوتت من احساس اسارت می کنم

دور از دسترس توانا در آزردن من

برای آنکه مالکت باشم از درون میمیرم

چه بسیار است سکوت

 در این اتاق کهنه

از وقتی رفتی از زندگانی من

 من انتظار می کشم

برای وزش بادی که مطلوبم باشد

و به همراه بیاورد شور و عشق ربوده شده ام را

و چه بسیار لحظاتی که ما در کنار یکدیگر زندگی کردیم

و چه کسی می گفت که این پایانی خواهد داشت

اما من پافشاری خواهم کرد

که هر چیزی راه حلی دارد

حتی مرد  نابینا هم می تواند که ببیند

که ترک کردن من از سوی تو یک خطا بود

همه چیز منی

با یک نگاه و من در همانگاه

برای اولین بار عاشق شدم

من تنها برای تو زندگی می کنم

از زمانی که تو را دیدم

برای اولین بار عاشق شدم

چه بسیار وعده و  وعیدهایی

که ناتمام رها گشته اند

آنها رویاهایی شده اند

بی پایان

اما من پافشاری خواهم کرد

 که روزی تو  باز خواهی گشت

و با خود به همراه خواهی آورد

سعادت و شادیمان را

شاید تا کنون توجه نکرده ای

که من و تو دیگر چون گذشته ها نیستیم

شاید که تو در هراسی

از روزی که من خواهم رفت و تو دگر مرا نخواهی دید

اما تو باید بگذاری که من بروم

در آنجا حیاتی دیگر در انتظار من است

و شاید این خوشبختی و اقبال است که پشت سر می گذارم

اما نگران مباش من تغییری نخواهم کرد

من خواهم مرد و خواهم زیست

اما در میان بازوان تو من به پایان خواهم رسید

اگر چه عشق ما چون گذشته ادامه نیابد

من چشمانم را می بندم و با تو خواهم بود

من خواهم مرد و خواهم زیست

و از اوج آسمان بر تو خواهم نگریست

هر چند که عشقمان چون گذشته ادامه نیابد

و در نهایت تو در خواهی یافت که من در انتظار تو هستم

شاید تو تصور کنی

با گذر زمان تو را از یاد خواهم برد

شاید که تو ترسیده ای از اینکه من قادرم که دیگر عاشقت نباشم

اما تو باید بگذاری که من بروم

در آنجا حیاتی دیگر در انتظار من است

و شاید این خوشبختی و اقبال است که پشت سر می گذارم

اما نگران مباش من هیچ تغییری نخواهم کرد

من خواهم مرد و خواهم زیست

اما در میان بازوان تو من به پایان خواهم رسید

اگر چه عشق ما چون گذشته ادامه نیابد

من چشمانم را می بندم و با تو خواهم بود

و هر آنجا که خورشید بدرخشد من در آنجا خواهم بود

و هر آنجا که خورشید بدرخشد من در انتظار تو خواهم بود

امروز من دریافته ام برای اولین بار

که تنها یک نفر چون تو وجود دارد

تو می بینی همه چیز تغییر می کند

دیروز من در طلب تنها ماندن بودم

و امروز به تو که در کنارم باشی محتاجم

امروز باران از ورای پنجره ام می کوفت

و من غمگینانه تکرار کردم

که تو هنوز دوستم داری

من می دانم

بی وداعی ترکت کرده ام

اما یاد تو به دنبال من بود

از ورای هر اقیانوسی که من می گذشتم

باز خواهم گشت

زیرا که نیازمند  تو ام

باز خواهم گشت

زیرا که بدون تو بیش از این توان نفس کشیدن ندارم

باز خواهم گشت

زیرا که می دانم تو در انتظار منی

باز خواهم گشت

زیرا که بازگشت همان چیزی است که من می خواهم

باز خواهم گشت

زیرا که من دیگر همان انسان قبل نیستم

امروز در آینه به خودم نگریسته ام

و بسیار خلاء ها دیده ام

و بسیار انده ها دیده ام

می دانم که تو  را نا خشنود رها کردم

اما این زخمی را مه من معلول آن بوده ام

و می دانم توان یافتن مرحمی بر آن را دارم

امروز من دریافته ام برای اولین بار

که تنها یک نفر چون تو وجود دارد

که تنها یک نفر چون تو وجود دارد

 

آنها می گویند

 که تو می گویی برای من خیلی زیادی هستی

آنها می گویند

که من بی تو توان زیستن ندارم

آنها می گویند

که تو گمان می کنی قلب مرا شکسته ای

حال در می یابم

تو هرگز مرا دوست نداشته ای

نه نه نه

آنها می گویند

 تو به مسخره می گیری لذتی را که من به تو بخشیدم

آنها می گویند

که تو گله مندی

که من هرگز تو را به احساس  وا نداشتم

آنها می گویند

که من تنها در زندگی تو یک اشتباه کوچک بودم

حال من در می یابم

تو هرگز مرا دوست نداشته ای

نه نه نه

بیاد آر

هر چیز با ارزشی یک روز بی ارزش می شود

و بهای عشق را با عشق باید پرداخت

و من عاشق تو بودم

درست می گویم؟و در مقابل...

حال در می یابم

تو هرگز مرا دوست نداشته ای

نه...نه....نه....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد